ترجمه مقاله از ژورنال Nature با عنوان: Maintenance

این مقاله ترجمه‌ای از مقاله‌ای از ژورنال معتبر Nature می باشد:

عنوان:

Maintenance

لینک مستقیم دسترسی به مقاله:

برای دسترسی به مقاله اصلی اینجا کلیک کنید.



ترجمه مقاله (توسط واحد تولید محتوا با کمک دپارتمان هوش مصنوعی شرکت حامی صنعت):


ربات با اندام‌های دراز و حرکات محتاطانه، الگویی طراحی شده برای انجام وظایف کوچک و همراهی بود. هر بار که حرکت می‌کند، مفاصلش با صداهای قرچ‌قرچِ بسیار نرمی بهم ساییده می‌شود.

هوبرت درحالیکه پایه‌کتابِ انتزاعی‌ای از حلقه‌ها و پیچ‌وخم‌های به‌سبک‌شده را بلند کرده بود، پرسید: «برنامه‌ی مراقبت و نگهداری مخصوص خودت رو نداری؟» بی‌شک یکی از دوستان مادرش آن را یادگاریِ بی‌نظیری خواهد دانست.

ربات پاسخ داد: «چرا.»

لباس بلند مشکیِ مُزین به پولک‌های غبارگرفته را از کمد بیرون آورد. هوبرت می‌توانست بوی نفتالین را از آن‌سوی اتاق کاملاً حس کند. ربات آن پارچه را برای مدتی طولانی بی‌حرکت در دست نگه داشت.

هوبرت گفت: «بذارش تو سبد بخشش.» وادار کردن ربات به انجام چنین کاری بیهوده بود. هوش مصنوعی مرکزی ربات باید به نیازهای کاربر انطباق پیدا می‌کرد، اما این ابزار زمانِ طولانی‌ای با مادرش گذرانده بود و احتمالاً نمی‌توانست خودش را با خواسته‌های هوبرت تطبیق دهد. خانه را خالی کن و برو، این بود طرح اصلی. باید این را به خاطر می‌سپرد.

ربات خم شد تا آن پیراهن را به کپه‌ی کفش‌ها، کت‌ها و دیگر وسایلی که زنی سالخورده درطول عمرش جمع کرده بود، اضافه کند. هوبرت سرش را برگرداند و سعی کرد آن پیراهن را به یاد نیاورد. آن کفش‌های قرمز را. مادرش، در جوانی، سرزنده و خندان درحالیکه به او خیره شده بود.

بچرخ هیویی! با من بچرخ، هیویی!

بارها و بارها. چقدر می‌خندید وقتی او با بازوان گشوده می‌چرخید. چقدر خندید زمانی که او تلاش می‌کرد. در جهانی دیگر. پشتِ دیواری از کلماتِ سخت و احمقانه.

ربات با همان صدای سایشِ نرم حرکت کرد.

«پس می‌تونی تعمیراتت رو انجام بدی؟ صدارو داره می‌ده که نیازش داری.»

«بله،» ربات گفت درحالیکه گلدانی با یک گل خشک‌شده در یک دست و پوستر محوی از برادوی (Broadway) در دست دیگرش گرفته بود.

هوبرت گفت: «نمیدونم اینا چین. بذارشون تو کپه‌ی آشغال.»

ربات نه گل را و نه پوستر را در سبد دورریختنی‌ها قرار داد.

ربات گفت: «برخی از این اشیا برای مادرت ارزشمند بودند.»

هوبرت با تندی گفت: ««او اشتباه می‌کرد!»» پوستر را از ربات قاپید و با دیگر قطعاتِ ناشناخته‌ی زندگی مادرش انداخت. «هیچ‌کدومش مهم نیست.»

یک پوستر قدیمی رقص. گلی خشک‌شده، شاید متعلق به سال‌ها پیش. حتماً چیزهای بیشتری به جا گذاشته بود. حتماً اهمیت می‌داده.

ربات به شکلی که تنها ماشین‌ها می‌توانند بی‌حرکت بایستد، گل مرده‌اش را محکم در دست گرفته بود. هوبرت سعی کرد دوباره حرف بزند. گلویش فشرده شده بود.

بالاخره فریاد زد: ««آیا چیزی گفت؟ درباره‌ی من؟»

«سه سال و دو ماهه که ازش دیدار نکردی.»

هوبرت مشتش را گره کرد. «اینو می‌دونم! یه چیزی که گفت رو بهم بگو!»

آیا به ضرب زدنِ ربات فکر می‌کرد؟ آن هم بیهوده می‌بود. به بیهودگیِ صحبت کردن با آن سازه. به بی‌فایده‌بودنِ حضورش در اینجا و در زمانِ دیر. دستانش را مجبور به آرام‌شدن کرد. «به من بگو…» چیزی که می‌خواست را نمی‌دانست. الا اینکه این حقیقت نداشت. می‌خواست مثل قدیم باشد. چیزی را می‌خواست که دست‌نیافتنی بود. می‌خواست او را ببیند که با لبخند بهش نگاه می‌کند، سال‌ها نابود شده باشد. فاصله ناپدید شده باشد.

هورا! بچرخ، هیویی!

ربات گفت: «مکالمات‌عمومی مشمول محرمانگی هستند. شاید هنگام یکی از تماس‌هایی که با شما برقرار کرد پیامی به جا گذاشته باشد.»

نه، نگذاشته بود. بیشتر تماس‌ها قطع شده بودند. گاهی سکوتی عمیق آکنده از دردوغم. یک‌بار هم درحالی که صدایی مبنی بر آماده‌باشِ صحبت کردن شنیده می‌شد. می‌توانست به او بگوید بیمار است. یا حداقل یک‌بار می‌توانست جواب دهد.

می‌توانست خودش تماس بگیرد.

درد داشت. می‌توانست. می‌بایست. اما نکرد.

به ربات گفت: «از اینجا برو. برو و برنامه‌ی نگهداری‌ات رو انجام بده قبل از اینکه کاملاً خشک کنی.»

*****

ربات تنها در حیاط ایستاده بود.

هوبرت از دم در گفت: «این نمی‌تونه جزئی از برنامه‌ی نگهداری‌ت باشه.»

«نه،» ربات گفت. «روال عادی‌ام مجموعه‌ای از حرکاتیست که برای چرخش و روغن‌کاری مفاصلم طراحی شده تا ذرات را دفع کنم. این کار طول عمر را سه برابر افزایش می‌دهد.»

«آیا مادرم نامه‌ای برای من گذاشت؟ مطلبی برایم نوشته بود؟»

ربات پاسخ داد: «تا جایی که من مطلعم، خیر.»

هوبرت گفت: «شاید وقت نداشت.»

TelegramWhatsAppLinkedinWebSiteInstagram